شلمچه
 
لینک دوستان
رهبر فرزانه انقلاب می فرمایند : زنده نگهداشتن یاد حادثه شهادت دانش آموز بسیجی ، شهید فهمیده از اصالت های دوران دفاع مقدس می باشد
شهید محمد حسین فهمیده
صدای جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامه های خود اعلام می کند که : نوجوانی سیزده ساله با فداکاری ، زیر تانک عراقی رفته و آن را منفجر کرد و خود نیز به شهادن رسیده است . لقمه از دست مادرش می افتد و می گوید :‏ « این محمد حسین من است » پدر اما باورش نمی شود .
خبر به پیر جماران می رسد و ایشان بی درنگ همان پیام معروف و زیبا را صادر می کنند :
« رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است با نارنجک ، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید .»
شهید فهمیده ، یکی از هزاران نونهال و دانش آموز وارسته کشور بود که با نثار خون خود بر طراوت و سرخی خون شهدای انقلاب و دفاع مقدس افزود . او با سرمایه عظیمی از فهم و درک انقلابی و باورهای اسلامی به دنبال طوفان حوادث انقلاب وارد جنگ شد و با وجود سن کم خود ، در خونین شهر ، قهرمانی جاودانه گشت .
حسین فهمیده در طریقت ایصال به حقیقت برای ما تبدیل به اسطوره شده است ، اگرچه این رهبر 13 ساله از آسمان به زمین نیامده بود بلکه دل خود را آسمانی کرده بود .
انفجار نارنجک های او ، گرچه آن زمان ، بسیار سریع اتفاق افتاد و فرو کشید اما صوت حق طلبانه آن انفجار پس از طی 28 سال ، اکنون گوش مستکبران را کر کرده است . فلسطین ، عراق ، لبنان ، افغانستان ، بوسنی و ... امروز آوردگاه نبرد خط شهید فهمیده با رهروان شیطان است .
  ای کاش ما فهمیده ها را دیده بودیم  
یا لااقل فــهـمــیــده را فهمیده بودیم

ای کاش آن دم ما هم از باغ شهادت

یک شاخه از گل های غیرت چیده بودیم

آن روز کانان غسل با خون می گرفتند

ما را چه می شد کانچنان خوابیده بودیم

امـروز درهـای شهــادت بـاز ، باز است

ای کاش ما این جمله را فـهـمیـده بودیم



هشتم آبان سالروز شهادت بسیجی دلاور شهید محمد حسین فهمیده گرامی باد


لینک های مرتبط : زندگینامه شهید فهمیده

[ یکشنبه 86/8/6 ] [ 11:59 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون ****یاد شلمچه یاد فکه یاد مجنون
بدون شرح !

[ سه شنبه 86/8/1 ] [ 12:44 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
بنام خالق بی همتا
دوستان عزیز سلام
نماز و روزه شما مقبول درگاه الهی ؛ 17 مهرماه یادآور عروج ملکوتی یکی از مخلص ترین فرزندان این سرزمین است . کسی که غصه جاماندن از قافله بزرگ شهیدان را در دل داشت و قرار ماندن در این دنیای فانی را تاب نیاورد و مجنون وار به سوی لیلای خویش سفر کرد . صحبت از آقا مجید پازوکی است ، به بهانه ششمین سال وصول به عند ربهم یرزفون وی مروری کوتاه داریم بر زندگی این عزیز سفر کرده ، باشد تا درس زندگی و آزادگی از این بزرگواران بگیریم . انشاءالله
جستجوگر نور شهید مجید پازوکی که پس از شهادت یار دیرینش شهید علیشهید مجید پازوکی
محمودوند
، او را به عنوان فرمانده تفحص لشکر 27 محمد رسول الله برگزیده بودند، پس از مرارت فراوان و تفحص در رمل های سوزان خوزستان ، در 17مهر 80
بر اثر انفجار در میدان مین به جمع یاران شهیدش پیوست و اکنون پس از گذشت
6 سال از شهادتش همه به دنبال آنند که او که بود.
اکنون که 6 سال از شهادت مجید پازوکی در قتلگاه  فکه می گذرد، با مروری کوتاه بر زندگی اش به دنبال آنیم که بدانیم او چه داشت که لایق شهادت شد و ما چه چیز نداریم که در اسارت دنیا مانده ایم.
روز اول فروردین ماه سال 1346 خداوند عیدی خانواده پازوکی را پسری به نام
مجید قرار داد که عطر حضورش اهالی خانه پلاک 6 کوچه بزرگمهر در خیابان خاوران را سرمست کرد.
هر سال که شکوفه های بهار با باز شدنشان گذر ایام را نوید می دادند ، مجید هم بزرگتر می شد تا این که مجید با همکلاسی های کلاس اولی اش با نیمکت های مدرسه آشنا گشت.
از همان اول گویا در رگهایش خون انقلابی جوشش داشت چرا که با اوج گرفتن مبارزات مردمی ، اونیز مبارزی کوچک نام گرفت و در روز 17شهریور مجید چون ژاله ای بر شاخه درخت قیام مردمی نشست.
انقلاب که پیروز شد مجید یازده ساله برای دیدن امام سر از پا نشناخته و به مدرسه رفاه رفت تا معشوقش را زیارت کند و این آغاز ورق خوردن دفتر عشق سربازی حضرت روح الله بود.
مجید پازوکی بعدها به عضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی در سال 1361 رنگ و بوی جبهه گرفت و زخم های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی امانش گردید.
یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد ، بار دیگر از ناحیه شکم و وضعیت جسمی اش اصلا خوب نبود ولی او
همه چیز را به شوخی می گرفت  و درد را با خنده پذیرایی می کرد.
پس از پایان جنگ در سال 1369، منطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین حضور مجید پازوکی را به خاطر پردند و
دفاع همچنان برای او ادامه داشت و این سرباز خمینی ، با بیش از هفتاد ماه حضور در جبهه ها و شرکت در یست عملیات ، جبهه را آوردگاه عشق خود کرده بود.
مجید در سال 70 در برابر سنت نبوی سر تعظیم فرود آورده و پس از آن ، دو پسر به نام های علی و مرتضی را
از خود به یادگار گذاشت. شهید مجید پازوکی و فرزندشوی در سال 1371 با آغاز کار تفحص لشکر 27محمدرسول الله (ص) در خیل جستجوگران نور در منطقه جنوب مشغول جستجوی گلهای گمگشته و فرزندان عاشورایی ایران شد و در این راه سختی ها و مرارت های بسیاری را به جان خرید تا این که پس از شهادت یار دیرینه اش علی محمودوند، در برگریزان روزگار ، او در استقبال وصال یار بهاری شد و هفدهم مهر ماه سال 1380 دعای سرهنگ جانباز مجید پازوکی در فکه مستجاب شد و اونیز به خیل یاران شهیدش پیوست.
اما او رهرو عشق بود و عشق خود را این چنین در قسمت هایی از دست نوشته اش که بعد از شهادت " نامه ای به خدا " نام گرفت، نگاشته است:
با سلام به بلندای آفتاب و گرمای محبت عشق؛ عشق به همه خوبی ها ، به مهدی (عج) آن ماه پنهان و خمینی روح بلند خدا که پدری خوب بود و بر خامنه ای رهبر صابران بعد از پیامبر (ص).
یا زهرا ؛ فدای مظلومیت شویت امیرالمومنین و لب عطشان حسین(ع) . ای مادر حسن و ای جده سادات ، ای حوض کوثر، ای فریاد رس عباس در کربلا ، ادرکنی ادرکنی ادرکنی ؛ الساعه الساعه الساعه ؛  العجل العجل العجل.
به حق خون علی اصغر و آه زینب ؛ به خون چشم مهدی در یوم عاشورا، خدایا هر چه از شهرت فرار کردم ، شهرت به سراغم آمد.
آیا کسی که از کاروان شهدا جامانده، لیاقت سربلند کردن دارد؟ کسی که در دریای معنویت جنگ مردود شده ، دیگر روی عرض اندام دارد که بیاید و خاطره بگوید؟ 
ای امام زمان عزیز، تو را قسم به خون دوستان شهید ، از ما بگذر که تقصیر کردیم.
ای پدر بزرگ ملت، مرا ببخش که کمکاری کردم و شایسته سربازی تو نبودم....
والسلام- غلام ونوکر بچه های فاطمه(س)، مجید پازوکی
واینک 6 سال است که انتظار مجید پازوکی به پایان رسیده است اما انتظار مادران مفقودالاثرها همچنان باقیست ...
منبع : سایت شهید آوینی

[ جمعه 86/7/13 ] [ 5:28 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

بنام خدا
دوستان عزیز سلام
نیمه ی شعبان از راه رسید . روزی که در آن مولدی پا به عرصه گیتی نهاد که آمدنش را رسول اعظم (ص) و ائمه اطهار (ع) بشارت داده بودند . مولودی که در اوان کودکی به اذن پروردگار از دیده ها غایب شد و به اذن خداوندی روزی ظهور خواهد کرد و جهانی را پر از عدل و داد خواهد نمود در حالی که پر از ظلم و ستم می باشد . ضمن تبریک این میلاد سراسر نور و سرور ، در این مجال بهتر آن دیدم یکی از دهها و یا صدها عنایاتی که از سوی آن حضرت به سربازانش اعم از رزمندگان ، آزادگان و جانبازان در طول دفاع مقدس و پس از آن مرحمت شده است را برای شما عزیزان بازگو نمایم . امیدوارم عنایات خاصه حضرت بقیةالله اعظم شامل همه ارادتمندان آن حضرت شود .

            

حجةالاسلام والمسلمین مرحوم ابوترابی ( رحمةالله علیه ) خاطره ای از دوران اسارتش نقل می کند که حاوی عنایتی از
امام زمان (عج) است :
اواخر سال 1360 در پادگان « الانبر» عراق مشغول خواندن نماز مغرب و عشاء بودیم که حدود 28 نفر اسیر را وارد اردوگاه کردند . معمولاً کسانی را که تازه به اردوگاه می آوردند ، بیشتر مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار می دادند تا به قول خودشان زهر چشم بگیرند . بعد از نماز به دوستانم گفتم : باید به تازه واردی ها روحیه بدهیم و با صدای بلند سرود « ای ایران ای مرز پر گهر ... » را بخوانیم تا فکر نکنند اینجا قتلگاه است و متوجه بشوند که یک عده از هموطنانشان مثل آنها اسیرند . در حالی که می دانستیم اگر امشب این سرود را بخوانیم کتکش را فردا خواهیم خورد . بعد از مشورت با برادران ، سرورد را دسته جمعی و با صدای بلند خواندیم .
روز بعد ، افسر بعثی که خیلی آدم پستی بود ، آمد و حسابی کتکمان زد . بین اسیرانی که تازه آورده بودند ، جوانی بود که 19 سال سن ، 70 تا 80 کیلو وزن ، قد بلند و سرحال بود . طولی نکشید که علی اکبر با آن سلامتی جسمی اش مریض شد و بعد از یک سال ، وزنش به حدود 28 کیلو رسید . خیلی ضعیف و لاغر شده بود . از طرفی دل درد شدیدی هم گرفته بود . وقتی دل دردش شروع می شد ، دست و پا می زد و سرش را به دیوار می کوبید . ما هم دست و پایش را می گرفتیم تا به خودش آسیب نرساند .
اربعین امام حسین (ع) ، ( سال 60 یا 61 ) ما در اردوگاه موصل بودیم . پنج روزی به اربعین مانده بود پیشنهاد کردیم که اگر برادرها تمایل داشته باشند ، دهه ی آخر صفر را که ایام مصیبت و پر محنتی برای اهل بیت امام حسین (ع) است ، روزه بگیریم مشروط بر آن که ، آن هایی که مریض اند و روزه برایشان ضرر دارد ، روزه نگیرند . در هر آسایشگاهی با دو نفر صحبت کردیم ، بنا شد که وقتی بچه ها شب به آسایشگاه می روند ، هر کدام با عده ای از برادران مشورت کنند تا ببینیم دهه ی آخر را روزه بگیریم یا نه ؟ فردای آن روز فهمیدیم که همه ی بچه ها استقبال کردند و حاضرند تمام ده روز را روزه بگیرند . باز هم تأکید کردم آن هایی که مریضند یا چشمشان ضعیف است ، اصلاً و ابداً روزه نگیرند . شب اربعین رسید و همه ی برادرها که جمعاً 1400 نفر می شدند ، بدون سحری روزه گرفتند .
اردوگاه حالت معنوی خاصی گرفته بود ، آن هم روز اربعین امام حسین (ع) ، حدود ساعت 10 صبح بود که خبر دادند علی اکبر دل درد شدیدی گرفته و از درد به خود می پیچد . وارد سلولی که مخصوص بیمارها بود شدم . علی اکبر با آن ضعف جسمانی و صورت رنگ پریده اش به قدری وضعیتش بد بود که از درد می خواست سرش را به در و دیوار بزند . او را محکم گرفتیم تا آسیبی به خودش نرساند. آن روز دل درد علی اکبر نسبت به روزهای دیگر بیشتر شده بود . طوری که مآمورین بعثی وقتی که او را در این حال دیدند ، او را به بیمارستان بردند . بیشتر از دو ساعت بود که فریاد می زد ، از حال می ر فت و دوباره فریاد می کشید . همه ما از این که بالاخره مأمورین آمدند و او را به بیمارستان بردند ، خوشحال شدیم . حدود ساعت چهار بعد از ظهر بود که در ِ اردوگاه باز شد و صدای زمین خوردن چیزی همه را متوجه خود کرد . با کمال بی رحمی ، پستی و رذالت ، جسدی را مثل یک مرده یا چوب خشک روی زمین سیمانی پرت کردند و رفتند . طوری که اصلاً فکر نمی کردیم علی اکبر باشد . با عجله نزدیک در‌ ِ آسایشگاه رفتیم و علی اکبر را دیدیم که افتاده و تکان نمی خورد . همه دور او جمع شدیم و بی اختیار شروع به گریه کردیم . دو نفر علی اکبر را برداشتند . یکی سر او را روی شانه هایش گرفت و دیگری پای او را در دست گرفت و من هم زیر کمرش را گرفتم . علی اکبر آن قدر ضعیف و نحیف شده بود که وقتی سر و پاهایش را برمی داشتند ، کمرش خم می شد . او را از انتهای اردوگاه وارد سلول کردیم . دیدن این صحنه اشک و آه بچه ها را در آورده بود و اردوگاه مملو از غم و اندوه شده بود . علی اکبر را توی همان سلولی که باید بستری می شد بردیم ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود که همه باید داخل سلول هایشان می رفتند آن ساعت آمار می گرفتند و همه باید داخل سلولمان می رفتیم و درب را قفل می کردیم . طبق معمول آمار گرفتند و همه داخل سلول ها رفتیم ولی چه رفتنی ؟ اشک همه جاری بود و همه با حالت عجیبی که اردوگاه را فرا گرفته بود برای علی اکبر دعا می کردیم .
ادامه مطلب...

[ سه شنبه 86/6/6 ] [ 10:26 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
بنام خدا
باسلام به همه دوستان عزیز
حلول شعبان المعظم ، ماه رسول گرامی اسلام (ص) و ماه ورود به شهرالله را به همه تبریک عرض می کنم . همچنین اعیاد بزرگ و خجسته این ماه عزیز ، ولادت بزرگ پاسدار اسلام ، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) روز پاسدار ، میلاد جانباز و علمدار دشت کربلا ، حضرت ابوالفضل العباس (ع) روز جانباز ، ولادت زینت عبادت کنندگان ، حضرت زین العابدین (ع) و میلاد سراسر نور و سرور
بقیةالله الاعظم ،حضرت صاحب العصر و الزمان ، مهدی موعود (عج) را به همه عاشقان و ارادتمندان آن بزرگواران تبریک و تهنیت عرض می نمایم .
در این یادداشت بخشی از سخنرانی شهید گرانقدر مهندس مهدی باکری خطاب به پاسداران را بمناسبت روز پاسدار و یک جمله از حضرت امام (ره) و شعری را هم در ارتباط با روز جانباز تقدیم حضور شما عزیزان می کنم .
دوستان عزیز ! اطلاع از نظرات شما راهگشای ما در ارائه مطالب بهتر و مفیدتر خواهد بود .

مهندس شهید حاج مهدی باکری
شهید مهدی باکری در یکی از سخنرانی های خود خطاب به برادران سپاهی می گوید :
« برادران ! تا بحال فکر کرده اند که یک پاسدار باید چه خصوصیاتی داشته باشد ؟ چگونه باید کار کند ؟ چگونه باید زندگی کند و چگونه باید بمیرد ؟ اینکه بعضی ها می گویند : « لا یکلف الله نفساً الا وسعها ؛ ما مکلف به تکلیفیم تا جایی که در توان داریم ». متأسفانه این را درست معنا نمی کند .
به نظر حقیر در مورد پاسدارها « توان » این نیست که یک روز از صبح تا شب کار کنیم ، عملیات انجام دهیم و بعد خسته شویم و به این آیه پناه آوریم  ، بلکه معنی « توان » این است که پاسدار باید آنقدر کار کند که از بی خوابی و خستگی چرت بزند ، بیدار که شد دوباره کار کند تا جایی که از حال برود و نقش زمین شود و اگر دوباره به هوش آمد به کار ادامه دهد . نیروهای ستادی هم همینطور مثلاً پاسداری که در پرسنلی کار می کند وقتی می تواند بگوید « در حد توان خود کار کرده ام » که آنقدر با قلم و کاغذ و خودکار کار کند که دیگر چشمانش نبیند .»
منبع : حماسه های بی نشان ص 131 

« من دست یک یک شما پیشگامان رهایی را می بوسم و می دانم
که اگر مسئولین نظام اسلامی از شما غافل شوند در آتش
دوزخ الهی خواهند سوخت »
                                                                 قسمتی از سخنان حضرت امام خمینی (ره) در حضور جانبازان عزیز


« جانباز »
جانبازان یاوران رهبرند
در جمل ، در نهروان با حیدرند
نامشان حک شده در تاریخ عشق
چون که آنان فانیان رهبرند
از تمام عارفان بالاترند
چون که آنان جان نثار رهبرند
نور تقوا در نگاه و رویشان
از تمامی سران ، آنان سرند

                                                                 علی الواریان

[ پنج شنبه 86/5/25 ] [ 12:5 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
یا باب الحوائج
شهادت هفتمین امام شیعیان ، باب الحوائج ،‏ حضرت امام موسی کاظم (ع)
را به محضر مقدس حضرت ولی عصر (عج) و شیعیان جهان
تسلیت عرض می نمایم .
*************************************************
شهید علم الهدی
شب عملیات هویزه ، حسین علم الهدی در خواست آب نمود که بتواند
غسل شهادت کند . اما به اندازه کافی آب نداشتیم .
گفت : « به اندازه شستن سرم آب باشد کافی است . »
گفتم : « فردا عملیات است و در گرد و غبار فردا ، دوباره سرت
کثیف می شود . »
گفت : « به هر حال می خواهم سرم را بشویم .»
گفتم : « مگر می خواهی به تهران بروی ؟ »
گفت :
« نه ، فردا می خواهم به ملاقات خدا بروم . »
       

[ چهارشنبه 86/5/17 ] [ 10:36 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
بیاد سردار شهید اسماعیل قهرمانی
در مرحله سوم عملیات رمضان ، گردان انصارالرسول (ص) پس از یک نبرد عاشورایی با تانک های دشمن ، تقریباً متلاشی شد . شهید اسماعیل قهرمانی نیز در جریان همین مرحله از عملیات مجروح شد اما اسماعیل کسی نبود که با این جراحت ها خود را به عقب منتقل کند . دشمن از یک سو توانسته بود در هر دو جناح نیروهای خودی رخنه کند و از طرف دیگر با ایجاد خاکریزهای مثلثی شکل ، دام بزرگی را برای نیروها تدارک دیده بود . جنگ نابرابر بچه ها با تانک های پیشرفته دشمن ، حماسه ای وصف ناشدنی است ... اسماعیل مانند مادر که بچه هایش در گردابی گرفتار شده باشند ، خود را به آب و آتش می زد تا هر طور شده حلقه محاصره را بشکند و نیروها را به عقب منتقل کند ... اسماعیل سوار بر موتور تریل ، گروه گروه بچه ها را به خاکریز خودی هدایت می کرد ... آن روز اسماعیل ناخدای شجاعی بود که کشتی توفان زده گردان انصارالرسول (ص) را به ساحل آرامش و امنیت می برد ... نیروها با دیدن او آرامش می یافتند و او آنان را به صبر و مقاومت دعوت می کرد .
سردار شهید اسماعیل قهرمانی - قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله (ص)

او می گفت : « بچه ها ! پیروزی در سایه ی این سختی ها به دست می آید . مبادا ناامید شوید . ما انشاءالله حلقه ی محاصره را می شکنیم و پوزه ی عراقی ها را به خاک می مالیم . اگر قرار است شهید شویم آنقدر از آنان می کُشیم تا درس عبرتی برای متجاوزان باشد . می خواهیم کاری کنیم که تاریخ ، جنگ عاشورایی ما را برای نسل های بعدی بازگو کند . آنان باید بدانند که نسل خمینی ، نسلی از جنس آذرخش است . صحرای شب گرفته شلمچه نیز گواه این حماسه شما خواهد بود .»
اسماعیل وقتی حرفهایش را زد ، سوار بر موتور ، چون شهابی زودگذر در میان گرد و غبار محو شد . رفت و رفت و دیگر کسی او را ندید ...
منبع : حکایت مردان مرد - ص 82
************************************
پیمان مقدس ازدواج را خیلی ساده و بی پیرایه بست . ظروفی مختصر ، موکتی و یکی دو تا پتو و خلاصه با امکانات اندک دانشجویی .
چند روزی که از عروسی آنان گذشت ، من و همسرم را جهت صرف ناهار دعوت کرد . اوایل سال 1358 بود . او حتی از داشتن حداقل امکانات زندگی و پذیرایی بی نصیب بود و روزگار را به قناعت سپری می نمود . آنها غذا را در دو بشقاب ریختند جلوی ما گذاشتند و خودشان در سر قابلمه و با دست غذا خوردند . باور کنید که بشقاب و قاشق و چنگال دیگری غیر از آنهایی که جلوی ما بود ، در منزلشان پیدا نمی شد .
آری آنان با وجود این زندگی ساده و به دور از تجملات ، خم به ابرو نمی آوردند و وقت غذاخوردن هم شاد و بشّاش و خندان بودند . به جرأت می گویم که تاکنون هیچ ازدواجی را به سادگی ازدواج اسماعیل و همسرش ندیده ام .
خاطره از ابراهیم مداح

[ دوشنبه 86/5/8 ] [ 1:9 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
بسم الله الرحمن الرحیم
علی تجلایی در روز پنجم مرداد ماه سال 1338 در تبریز دیده به جهان گشود. در سال 1344 قدم به عرصه علم و دانش نهاد و موفق به دریافت دیپلم از دبیرستان تربیت تبریز گشت. از سال 1356 فعالیتهای مبارزاتی خود را آغاز نموده، پس از مدتی توسط ساواک دستگیر شد. در سال 1358 وارد سپاه پاسداران شدو در لباس سبزگونه دشت شقایق، به عنوان مربی آموزش پادگان سید الشهدا (ع) انجام وظیفه نمود. برای مبارزه با نیروهای ضد انقلاب به کردستان رفته، سپس در مهاجرت به افغانستان، اولین مرکز آموزش فرماندهی مجاهدین افغانی در داخل کشور افغانستان را تأسیس نمود. با شروع جنگ تحمیلی به ایران بازگشت و در نبرد دهلاویه و حماسه سوسنگرد با عنوان فرمانده عملیات و معاون عملیاتی سپاه شرکت کرد. در طول سالهای جنگ تحمیلی و در جبهه‌های پیرانشهر در عملیاتهای بسیاری شرکت نمود و مسئولیتهای مختلفی را بر عهده گرفت. او به عنوان مسئول طرح و عملیات قرارگاه خاتم (ص) در تاریخ 25/12/1363 در شرق دجله و در عملیات بدر، بر اثر اصابت تیر به ناحیه قلب، به ملکوت سرخ شهادت رسید.
(1)
1- منبع:کتاب ستاره بدر
پاسدار دلاور اسلام شهید علی تجلایی 
قبل از شروع مراسم عقد ، علی آقا رو به من کرد و گفت : شنیده ام که عروس در مراسم عقد هرچه از خداوند بزرگ بخواهد ، اجابتش حتمی است . نگاهش کردم و گفتم : چه آرزویی داری ؟ در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت : اگر علاقه ای به من دارید و اگر به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید و از خدا برایم شهادت را بخواهید . از این جمله علی تنم لرزید . چنین آرزویی برای یک عروس ، در استثنایی ترین روز زندگی ، بی نهایت سخت بود . سعی کردم طفره بروم اما علی قسم داد در این روز این دعا را در حقش کرده باشم ، بناچار قبول کردم ...
هنگام جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ ،هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک ، نگاهم را به صورت علی دوختم ، آثار خوشحالی در چهره اش آشکار بود .از نگاهم فهمیده بود که خواسته اش را بجای آوردم . مراسم ازدواج ما در محضر شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد و نمی دانم این چه رازیست که همه پاسداران این مراسم ، داماد مجلس و آیت الله مدنی ، همگی به فیض شهادت رسیدند .
 
                                                                                                                   (خاطره همسر شهید علی تجلایی)
                              
 

[ جمعه 86/4/29 ] [ 1:53 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

بنام خدا

باسلام به همه دوستان عزیز

سی و یکم خرداد یادآور شهادت یکی از فرزندان این آب و خاک می باشد که زنده نگهداشتن یاد و خاطره این عزیز مهمترین وظیفه برای همه ما می باشد .

در زیر زندگینامه سراسر افتخار شهید دکتر مصطفی چمران را تقدیم شما عزیزان می نمایم . البته کمی طولانیه ولی حقیقتش نتونستم هیچ یک از فرازهای زندگی این بزرگ مرد را حذف کنم . لطفاً کمی حوصله کنید و ادامه مطلب را تا آخر بخوانید .

****************************************************

سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالک‏اشتر جنوب لبنان و حمزة کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمی‏توان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمی‏شود توصیف نمود و سنجید.

این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران.

تـولد:

دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.

تحصیـلات:

وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشتة الکترومکانیک فارغ‏التحصیل شد و یک‏سال به تدریس در دانشکدة‌ فنی پرداخت.

وی در همة دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقات‏علمی در جمع معروف‏ترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا برکلی- با ممتازترین درجة علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.


فعـالیت‏های اجتماعی
:

از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت‏الله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می‏کرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت‏نفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضت‏ملی ایران در کشمکش‏های مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق،‌ به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سخت‏ترین مبارزه‏ها و مسئولیت‏های او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناک‏ترین مأموریت‏ها را در سخت‏‏ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.

در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین‏بار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایه‏ریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار می‏رفت که به دلیل این فعالیت‏ها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می‏شود. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام‏خمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت‏ساز می‏زند و همه پل‏ها را پشت‏سر خود خراب می‏کند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و هم‏فکر، رهسپار مصر می‏شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر،‌ سخت‏ترین دوره‏های چریکی و جنگ‏های پارتیزانی را می‏آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته می‏شود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهدة او گذارده می‏شود.

به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی‏گرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقة مسلمین می‏شود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمی‏توان به راحتی با آن مقابله کرد و با تأسف تأکید می‏کند که مات هنوز نمی‏دانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیة دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه می‏دهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند.

در لبنـان:

بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می‏کند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان می‏شود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند.

او به کمک امام موسی‏صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پی‏ریزی نموده که در میان توطئه‏ها و دشمنی‏های چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحة شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده می‏کند و علی‏گونه در معرکه‏های مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو می‏رود و در طوفان‏های سهمناک سرنوشت، حسین‏وار به استقبال شهادت می‏تازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستم‏گران روزگار، صهیونیزم اشغال‏گر و هم‏دستان خونخوار آنها، راست‏گرایان «فالانژ»، به اهتزاز درمی‏آورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله‏های بلند کوه‏های جبل‏عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانی‏ها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابان‏های داغ و بر دامنة کوه‏های مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران:

دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز می‏گردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می‏گذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی می‏پردازد و همة تلاش خود را صرف تربیت اولین گروه‏های پاسداران انقلاب در سعدآباد می‏کند. سپس در شغل معاونت نخست‏وزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر می‏اندازد تا سریع‏تر و قاطعانه‏تر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیة فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و ارادة آهینن و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت می‏گردد.

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 86/3/28 ] [ 10:37 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
 
شهادت حضرت زهرا(س) تسلیت باد 
شهادت بی بی دو عالم ، زهرای مرضیه ، حضرت فاطمه (س)
را به ساحت مقدس ولیعصر (عج) و ارادتمندان آن حضرت
تسلیت و تعزیت عرض می نمایم .

***************************************
ما به آقا رحیم (صفوی ) گفتیم : « شما این مأموریت را به احمد ابلاغ کنید .» ایشان رفت و بعد دیدم آمد و گفت : « هرچه به احمد گفتم باورش نشد ، گفتم بیاد از زبان خود شما بشنود .»
خلاصه ، وقتی وقتی پیش من آمد و موضوع را به او گفتم ، باز هم نتوانست باور کند . این شده که برادرمان «حاج احمد» را برداشتم و بردم خدمت « حضرت آیت الله خامنه ای » که در آن زمان علاوه بر ریاست جمهوری ، مسئول شورای عالی دفاع هم بودند . در آن ملاقات من خدمت « آقا » گفتم که ایشان ( حاج احمد ) کاملاً آماده قبول این مأموریت است ، منتهی مایل است از زبان شما بشنود که باید این کار را انجام بدهد . وقتی « آقا » به حاج احمد گفتند : « شما انتخاب شده اید تا به عنوان نماینده نظام جمهوری اسلامی به آنجا بروید .» حاج احمد خیلی تحت تأثر قرار گرفت . خود « آقا » هم تاکنون بارها آن جملاتی را که احمد در آن ملاقات به کار برد ، به ما یادآور شده اند . در آن جلسه ، احمد خدمت «آقا»عرض کرد :« یعنی خداوند متعال ما را انتخاب کرده که برویم با اسرائیلی ها بجنگیم ؟ »
« آقا » با لبخند فرمود : « بله ! شما نماینده نظام هستید . بروید آنجا و جلوی تهاجم اسرائیلی ها را سد کنید . »
سردار دلاور اسلام حاج احمد متوسلیان

آنچه خواندید خاطره ای بود از سرلشکر محسن رضایی فرمانده وقت سپاه که به نقل از کتاب همپای صاعقه برای شما عزیزان انتخاب کردم .
سردار دلاور سپاه اسلام حاج احمد متوسلیان پس از ملاقات با « آقا » در هفدهم خرداد سال 1361 و شنیدن ابلاغ از زبان ایشان ، سر از پا نشناخته و به همراهی رزمندگان اسلام در بیست و یکم خرداد به جبهه لبنان عزیمت نموده و پس از مدتی به همراه سه همرزم خود به اسارت مزدوران رژیم صهیونیستی در آمد و غلیرغم سپری شدن بیست و اندی سال از این اتفاق تلخ تاکنون خبر موثقی از سرتوشت این سردار دلاور و همرزمانش در دست نمی باشد .
بامید روزی که خبر سلامتی و آزادی این عزیزان به گوش ما برسد .
شما هم دعا کنید .
 

[ شنبه 86/3/19 ] [ 12:30 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

خورشید اینجا عشق اینجا گنج اینجاست/ مهمانسرای کربلای پنج اینجاست/ این خاک گلگون تکه ای از آسمان است/ اینجا عبادتگاه فوجی بی نشان است
موضوعات وب
طراح قالب
امکانات وب


بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 97
کل بازدیدها: 1426261